محمد یاسین رنجبرانمحمد یاسین رنجبران، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

یاسین زیباترین آهنگ زندگی ما

تعطیلات تابستونی

امسال بعد از عید فطر تعطیلات بابا علی شروع شد و ما هم رفتیم ملایر یه سر به دانشگاه بابا جون زدیم و بعدشم رفتیم همدان خونه عمو حسین دوست بابا که یه دخمل ناز و قشنگ به نام آیلین داشت خیلی بهشون زحمت دادیم رفتیم جاهای دیدنی همدان ودیدیم و از مصاحبت با خونواده عمو حسین خیلی خیلی لذت بردیم بابا بعد از چند سال عمو حسین و عمو آرش و دیده بود و کلی ذوق کرده بود منم از خوشحالی اون خیلی خوشحال بودم تو خونه ام که شما دوتا وروجک آروم نمیگرفتین فکر کنم به شما هم خیلی خوش گذشته بود                                        شیرینم دوسسسسسسسسسسسسست دا...
21 مرداد 1392

تولد عزیزای دلم

                                                   بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین ت...
23 تير 1392

شمال خونه خاله میترا اینا

امسال واسه تعطیلات خرداد که با 14 و 15 خرداد پنج روزی تعطیلی داشتیم تصمیم گرفتیم بریم اردبیل پیش خاله مهناز دوست دوران دانشگاه من ولی تا شمال که رفتیم دیدیم صلاح نیست که شما و امیرعلی و تو این هوای گرم اسیر جاده کنیم واسه همین به اتفاق خاله میترا دوست من و عمو حمید همسرش مهمون مامان خاله میترا شدیم وکلی بهشون زحمت دادیم ولی به ما که خیلی خوش گذشت کنار شما و امیرعلی جیگر چقدر کیف کردیم ما دوستون دارم فرشته ها   ...
14 خرداد 1392

افتادن بند ناف

هوراااااااااااااا                                                                        یاسین جونم امروز 8 روزته وقتی که صبح مامانی میخواست پنپرزتو عوض کنه دیدیم بند نافت افتاده وااای من که خیلی خوشحال شدم عزیزکم آخه هربار اون پلاستیکی که بند نافتو بهش بسته بودن میدیدم دلم ریش ریش میشد کلا خی...
7 خرداد 1392

27تیر 91

                                                  الهی من فدات بشم،جیگرم زردی گرفتی و من خیلی حالم گرفته ست تازه 4روزته و من احساس کردم تو چشمت یه کمی زرده واسه همین سریع با مامانی و بابا جون رفتیم آزمایشگاه و متوجه شدیم که بیلی روبین خونت سیزدهه بعدش رفتیم دکتر و بهت قَطره داد این قطره باعث دل دردت میشه کاش همه دردات واسه من باشه و تو آروم باشی قشنگم واست مهتابی گرفتیم تا زودتر خوب شی نفسم این روزا خیل...
7 خرداد 1392

بدون عنوان

   می‌بوسمش......می‌خندد می‌خندد........ زندگی جاری می‌شود به چشمانم که خیره می‌شود.......معصومیتش مرا تا آسمانها می‌برد گریه که می‌کند ..........قلبم تکه تکه می‌شود باز‌، عاشقانه می‌بوسمش............چه شیرین می‌خندد  می‌خوابد اما ...... دلم برایش تنگ می‌شود . .  . باز هم واژه کم می‌آورم برای توصیفش عجیب احساسی است...... احساس ناب مادر  بودن                     ...
1 خرداد 1392