تولد عزیزای دلم
بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین ت...
نویسنده :
مرجان
16:36
اولین مسابقه ای که یاسینم شرکت کرده
دوستای گلم به من رای بدین لطفا دوستتون دارم یاسین ...
نویسنده :
مرجان
20:54
شمال خونه خاله میترا اینا
امسال واسه تعطیلات خرداد که با 14 و 15 خرداد پنج روزی تعطیلی داشتیم تصمیم گرفتیم بریم اردبیل پیش خاله مهناز دوست دوران دانشگاه من ولی تا شمال که رفتیم دیدیم صلاح نیست که شما و امیرعلی و تو این هوای گرم اسیر جاده کنیم واسه همین به اتفاق خاله میترا دوست من و عمو حمید همسرش مهمون مامان خاله میترا شدیم وکلی بهشون زحمت دادیم ولی به ما که خیلی خوش گذشت کنار شما و امیرعلی جیگر چقدر کیف کردیم ما دوستون دارم فرشته ها ...
نویسنده :
مرجان
1:53
افتادن بند ناف
هوراااااااااااااا یاسین جونم امروز 8 روزته وقتی که صبح مامانی میخواست پنپرزتو عوض کنه دیدیم بند نافت افتاده وااای من که خیلی خوشحال شدم عزیزکم آخه هربار اون پلاستیکی که بند نافتو بهش بسته بودن میدیدم دلم ریش ریش میشد کلا خی...
نویسنده :
مرجان
16:45
27تیر 91
الهی من فدات بشم،جیگرم زردی گرفتی و من خیلی حالم گرفته ست تازه 4روزته و من احساس کردم تو چشمت یه کمی زرده واسه همین سریع با مامانی و بابا جون رفتیم آزمایشگاه و متوجه شدیم که بیلی روبین خونت سیزدهه بعدش رفتیم دکتر و بهت قَطره داد این قطره باعث دل دردت میشه کاش همه دردات واسه من باشه و تو آروم باشی قشنگم واست مهتابی گرفتیم تا زودتر خوب شی نفسم این روزا خیل...
نویسنده :
مرجان
16:16
تولد مامان مرجان
بدون عنوان
میبوسمش......میخندد میخندد........ زندگی جاری میشود به چشمانم که خیره میشود.......معصومیتش مرا تا آسمانها میبرد گریه که میکند ..........قلبم تکه تکه میشود باز، عاشقانه میبوسمش............چه شیرین میخندد میخوابد اما ...... دلم برایش تنگ میشود . . . باز هم واژه کم میآورم برای توصیفش عجیب احساسی است...... احساس ناب مادر بودن ...
نویسنده :
مرجان
0:32
23 تیر 1391
من تو اتاق عمل بودمو یه عالمه استرس داشتم،دلم میخواست زودتر ببینمت،وقتی صدای گریتو شنیدم میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم وقتی آوردنت تا ببینمت یه بوس از اون لپ قشنگت گرفتم که بهم زندگی چندباره بخشید...
نویسنده :
مرجان
0:13
بدون عنوان
یاسینم،عزیز دلم، قشنگم ،این وبلاگو ساختم تا روزنوشتاتو توش ثبت کنم،تو فرشته ای هستی که از خدا به ما رسیدی و زندگیمونو زیباتر کردی پسرم با همه خوب باش اون که فهمید همیشه کنارته و به یادته اون که نفهمید یه روز میفهمه که دیره و دلش واسه همه خوبیهات تنگ میشه ...
نویسنده :
مرجان
16:37