محمد یاسین رنجبرانمحمد یاسین رنجبران، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

یاسین زیباترین آهنگ زندگی ما

مسافرت رشت

روز دوم عید رفتیم رشت خونه دایی من و از اونجام با اونا رفتیم ماسوله و جاده خلخال و کلی گشتیم و خوش گذروندیم واسه چهارم عیدم برگشتیم طالقان چون خاله سمانه باید میرفت سر کار. عزیز دلم تو مسافرت مثل همیشه آقا و خوش سفر بودی دوست دارم نفسم
2 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

             بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان آتشی بیفروزیم ، کینه ها را بسوزانیم ،زردی خاطرات بد را به آتش و سرخی عشق را از آتش بگیریم و در نهایت آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم                        امسال چهارشنبه سوری دو روز قبل از عید بود و ما هم چمدونامون بستیم که از امروز بریم طالقان ، ما امشب دو تا جشن گرفتیم یکی با خاله جونیا و مامانی و خانواده عمو فرهاد ،البته بابایی آتنا جون و پوریا جونم آورد که با ما باشن آخه اونا هم اومده بودن که سال تحویل پیش عزیز جون باشن            &...
29 اسفند 1391

واکسن 6 ماهگی

امروزواکسن 6ماهگیتو زدی بازم با مامانی و بابا جون رفتیم اینبار طالقان بودیم و دختر خاله بابایی که تو مرکز بهداشت کار میکنه واکسنتو زد و کلی هم قربون صدقت رفت،سر این واکسن خیلی اذیت شدی و تب شدید کردی قطره استامینوفنم که بهت میدادم بالا میاوردی ،همه با دیدن حال تو دپرسن جوجه کوچولوی قشنگم                                             ...
24 دی 1391

اولین شب یلدای گل پسرم

یلدا یعنی زندگی انقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر بودن را باید                                                 جشن گرفت                                      عزیز دلم امشب خانواده ما و عمو رضا اینا خونه عمه میترا جون دعوت بودیم چقدر زحمت...
30 آذر 1391

اولین سالگرد بابا منوچهر عزیز

کاش آن شب را نمی آمد سحر                کاش گم می شد در راه،پیک بد خبر ای عجب کان شب سحر،اما به ما            تیره روزی آمد و شام دگر دیده پر خون از غم هجران و او                 با لب خندان چه آسان بر سفر ای دریغ از مهربانیهای او                        دست پر مهر،آن کلام پر شکر غصه ها پنهان به ...
25 آذر 1391

اولین جمعه ماه محرم

خاله سمانه واست لباس حضرت علی اصغر و خریده و امروز که به نام ایشون نامگذاری شده تنت کردم و با مامانی جون بردیمت مصلا(یادم رفته بود که برات بنویسم بابایی چند روزیه که چشمشو عمل کرده تا دیگه عینک نزنه امروزم عمو رضا زحمت کشیده بابایی و برده تهران پیش دکترش)واسه همین بابا جون نتونست با ما باشه. الهی دورت بگردم که با این لباس انقدر خواستنی شدی     ...
3 آذر 1391

واکسن 4ماهگی

امروز واکسن 4 ماهگیتو زدی اینبار تنها بردمت مرکز بهداشت چون بابایی سر کار بود و مامانی جونم رفته بود طالقان الهی فدات بشم وقتی واکسنتو زدن جیغت دراومد و زدی زیر گریه منم با نشون دادن عکس نی نی ها گولت زدم تا یادت بره چه خبر بوده قربون چشات برم با اون اشکای نازت شبم عمه میترا اینا اومدن خونمون الهی بگردم امشب خیلی بی حال بودی قطره استامینوفنم بهت داده بودم که تب نکنی واسه همین شب زودترم خوابیدی و فرداش هزار ماشالا خوبه خوب بودی گلکم دوست دارم.   ...
24 آبان 1391

اولین مسافرت(بابلسر)

گل قشنگم ما طالقان رفتنامونو جزء مسافرتامون حساب نمی کنیم چون تقریبا هر هفته میریم خونه مامانی جون و عزیز جون واسه همین میتونم بگم امروز اولین مسافرت زندگیتو با دوستای بابا جون رفتیم بابلسر دو سه روز اونجا بودیم چقدر فامیلای خاله مهتاب دوستت داشتن،خیلی هم بهمون خوش گذشت ...
9 آبان 1391

اثاث کشی

امروز اثاث کشی داشتیم و شمارو گذاشتیم پیش مامانی جون و من وباباجونو خاله های نازنینت که هردوشون نفس منن وسایلو جا به جا کردیم الهی بمیرم خاله ریحانه خیلی خسته شد دستشون درد نکنه خونه رو مثل یه دسته گل کردن ،فرداش که اومدی تو خونه جدید همه جارو نگاه میکردی و هراز گاهی ام بلند بلند آواز میخوندی ...
27 شهريور 1391

دو ماهگیت مبارک جیگرم

یاسینم،نور چشمم امروز واکسن 2 ماهگیت و زدی امروزم باز به مامانی زحمت دادم خواستم با ما بیاد مرکز بهداشت واکسن و که زدن یه کم گریه کردی ولی زود آروم شدی خدارو شکر اذیتم نشدی یه تب خفیف کردی که بهت استامینوفن دادم و خیلی زود رفع شد قند عسلم تازه رسیدیم خونه ...
23 شهريور 1391